loading...
کجایند مردان بی ادعا
علی کریمیان بازدید : 1 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

شهید حاج محمد ابراهیم همت

خلاصه كتاب: تولد و تحصیلات: محمد ابراهیم روز دوازدهم فروردین 1334 در شهر رضا در خانواده محروم اما متدین و پرهیزکار پا به عرصه هستی گذاشت و پیش از تولد او پدر و مادرش به کربلای حسینی مشرّف شدند گویی مادر شهید شهادت را در فضای جان بخش حرم «اباعبدا... الحسین» در رگ و جان فرزندش دمید. همّت فرزندی کوشا و جدّی: ابراهیم از همان دوران کودکی جّدی و کوشا بود، اخلاق و رفتار کودکان را نداشت. به بازی های کودکانه علاقه ای نشان نمی داد و مانند بزرگترها رفتار میکرد. وقتی بچه ها برای بازی به دنبالش می آمدند نمی رفت و می گفت: باید به مادرم کمک کنم و پس از هر سال تحصیل سرکار می رفت و تابستان ها کار می کرد ودر میوه فروشی کار می کرد و دوست داشت همیشه کارهای سخت انجام دهد، برای همین به میوه فروشی می رفت.
فعالیت های شهید پیش از پیروزی انقلاب اسلامی:
در سال 1352 پس از دریافت دیپلم در دانش سرای اصفهان به تحصیل ادامه داد پس از گرفتن مدرک تحصیلی به سربازی رفته و در آنجا با سمت مسئول آشپزخانه مشغول انجام وظیفه شد. او از این دو سال به عنوان تلخ ترین دوران زندگی یاد می کرد. پس از سربازی در روستاهای اطراف زادگاه خود به معلمی روی آورد. ابراهیم در این مدت با چند روحانی متعهّد آشنا شد و با آنان ارتباط نزدیک برقرار کرد و از طریق آنان با شخصیت حضرت امام خمینی(ره) بیشتر آشنا شد.
فعالیت های شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
در تشکیل کمیته انقلاب و سپاه پاسداران شهررضا نقش اساسی ایفا کرد. و فعالیت های مهمی در زمینه مسائل فرهنگی برای قشر جوانان انجام داد.
حاج همّت در خرداد 1359 برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام شد. همت مدتی به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاوه مشغول بود و به خاطر بروز لیاقت و توانمندی بالای نظامی به عنوان فرمانده سپاه پاوه برگزیده شد.
فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس:
شهید همت به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور فرمانده کل سپاه مأمور تشکیل تیپ محمد رسول الله(ص) شدند حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ و شهید حاج همت به عنوان مسئول ستاد تیپ فعالیت می کردند.
حاج همت در عملیات مسلم بن عقیل و محرّم با مسئولیت فرمانده قرارگاه نافر برعهده داشت. او در مدّت فرماندهی تیپ محمد رسول ا...(ص) که بعد به لشکر 27 تبدیل شد در چندین عملیات به صورت خط شکن وارد شد و برگهای زرینی از تاریخ حماسه و افتخار دفاع مقدّس را به نگارش در آورد.
ویژگی های اخلاقی:
او جز به خدا و رضای حق به چیز دیگر نمی اندیشید. او انسانی بودکه برای خدا کار می کرد و بالاترین اعمال را هم داشت و فضیلت هر انسان مؤمنی این است که این دو ویژگی را داشته باشد یکی اخلاص و دیگری عمل.
خاطرات همسر شهید:
حاج همت مثل مالک اشتر بود که در عین خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و برابر برادران دلاور بسیجی داشت در مقابله با دشمن کافر همچون شیر غرّنده و همچون شمشیر برّنده بود. جان کلام آن که آنچه خوبان همه داشتند او یک جا داشت و هنگامی که اطمینان نداشت غذای مناسب به نیروهای خط مقدّم جبهه رسیده باشد لب به غذا نمی زد و در خانه هم که بود اجازه نمی داد دو جور غذا سر سفره بگذارم و هنگامی که صدای اذان را می شنید آرام و بی صدا می رفت و مشغول نماز می شد. به ندرت نمازی از حاجی می دیدیم که در آن نماز اشک نریزد.
بازگشت وی پس از آزادسازی خرمشهر:
همسر شهید: خبر آمدنش را داشتم در خانه پدرش به انتظار ماندم روز 13 خرداد وارد شهرضا شد دلم برای او تنگ شده بود. و می خواستم هر چه زودتر او را ببینم. وقتی آمد نزدیک به 8 نفر از هم سنگران رزمنده خود را همراه آورده بود و آنها با علاقه تمام دور حاجی را گرفته بودند و یک راست وارد اتاق پذیرایی شدند تا چند ساعت او را ندیدم و از دست حاجی شدیداً گله مند شدم و بعداً حاجی به خاطر این انتظار از من عذرخواهی کرد.
حضور شهید در زندگی:
زمان عملیات والفجر مقدماتی بود که حاجی زمزمه شهادت دشات زمان خداحافظی با حاجی من خیلی گریه کردم بچه هم خواب بود گفتم بچه مان به این زودی یتیم می شود حاجی گفت «ما پیرو مکتبی هستیم که پیغمبرش که اشرف مخلوقات است یتیم به دنیا آمد».
خبر شهادت:
اوایل اسفند 1362 پدرم ما را به اصفهان برد حاجی روز شانزدهم اسفند ماه 1362 ساعت 30/4 بعدازظهر تلفن کرد چندین بار گفت خیلی دلم برای شما تنگ شده است اگر وقت کردم 24 ساعته به دیدنتان می آیم اگر نشد کسی را به دنبالتان بفرستم شما حاضرید به اهواز بیایید من چند ساعت شما را ببینم من هم گفتم آرزو دارم که تورا ببینم اما دیدم تا 3 و 4 روز خبر نشد و ما هم نگران شدیم بعد نتیجه گرفتم که خودمان برویم در داخل اتوبوس که بودیم رادیوی مینوبوس روشن بود زنگ ساعت دو بعدازظهر و اخبار بلند شد گوینده خبرها را خوانده و یکی از آنها خبر شهادت حاجی بود. (24 اسفند 1362).
جنازه حاجی شکل عادی نداشت صورت او جراحت شدیدی برداشته بود وقتی جنازه حاجی را دیدم از دنیا بدم آمد چون او عزیز ترین کس من بود.
حاج همت به روایت همرزمان:
شهید حجت الاسلام محلّاتی (ره) نماینده امام در سپاه:
او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و بالاترین اعمال را داشت فضیلت هر مؤمنی این است که دو چیز داشته باشد یک اخلاص و عمل بعد اگر بخواهیم اعمال را درجه بندی کنیم می بینیم آن کس که عملش خالص تر و سخت تر بود پیش خدا مهم تر و عزیزتر است شهید همت سخت ترین کارها را در لشکر و جبهه و ... بر عهده می گرفت مردی با ایمان و با اخلاص بود.
حاج همت در نگاه سردار رحیم صفوی:
حاج همت در میدان جنگ و تقوا شهادت و ایثار فداکاری و گذشت گوی سبقت از همگان ربوده بود او معلمی بود آگاه و روشنفکر هر چه از معلم بزرگ خود رهبر کبیر امام خمینی(ره) فرا می گرفت در نهایت اخلاص و تواضع با بیانی شرین و شیوا به برادران بسیجی و پاسدار خود انتقال می داد.
حاج همت به روایت شهید عباس کریمی:
فعالیت شهید همت در پاوه به ویژه در پاک سازی گروه اشرار و ضد انقلاب بی نظیر و حیرت زا بود درباره او صحبت کردن کار هر کسی نیست و حتی قلم هم عاجز است وتاریخ هم عاجز است که این ها را ثبت و ضبط کند چون او مرد والایی بود و در تاریخ انقلاب نمونه است.
خاطرات همرزمان:
شجاعت حاج همت:
یکی از شب ها عملیات مسلم بن عقیل همراه حاج همت رفتم تا سری به منطقه آزاد شده بزنیم من راننده بودم رفتیم تااین که احساس کردم به منطقه ای رسیده ایم که امکان جلو رفتن نیست حاجی پیاده شد من هم پیاده شدم و تازه متوجه شدیم وارد یک معبر مین شده ایم که تنها به اندازه عبور یک ماشین پاک سازی شده است.
حاج همت در پاک روی دست ما زده بود:
متوسلیان می گفت: من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم اما حاج همت روی دست ما زده بود او یک سری از تصاویر کوچک برچسب دار حضرت امام را توی جیب گذاشته بودهر چند لحظه ای یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب در کف دستش مخفی کرده بود به طرف مأموران پلیس سعودی می رفت و با آنها صحبت می کرد و عکس امام را در روی کلاه کاسکت سفید رنگ مأموران پلیس سعودی می چسباند. پلیس هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بود دائم به آنها چشم غرّه می رفتند، در آن رو حدود 56 نفر از مأموران قلدر سعودی ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر حضرت امام مفتخر شدند.
گلی در آغوش زمین:
ایشان دائم از خدا، ایمان، صداقت و دوستی می گوید همیشه می گفت اگر هر کاری می کنید برای خدا باشد پیروزی از آن ما خواهد بود او می گفت: همه کارهایمان باید برای خدا باشد جنگمان برای خدا باشد همه چیز ما برای خدا باشد حتی خوابیدنمان هم برای خدا باشد، اگر همه کارها برای خدا باشد چه بکشیم و چه کشته شویم پیروز هستیم. و آدم را به یاد جمله امام علی(ع) می انداخت که تزول البیان ولا تزول اگر کوه ها تکان خوردند تو تکان نخور. مردی که من آنجا دیدم به بالاترین مقامات معنوی رسیده بود.
زندگی ساده:
سال 61 حاج همت همراه لشکر 27 محمد رسول ا...(ص) عازم سوریه شد وقتی برگشت از او پرسیدم. وضع آنجا چطور بود؟ پاسخ داد: وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم یک تشریفات حسابی راه انداخت اند و سفره رنگین چند متری انداخته بودند. گفتیم: این چه بساطی است راه انداخته اید؟ گفتند: بالاخره شما فرمانده هستید ما می خواستیم شأن فرمانده را رعایت کنیم. گفتیم فرمانده کسی است که حضرت علی(ع) می فرماید باید حداقل لوازم زندگی را داشته باشد و داخل تشریفات نشویم. شما با این تشریفاتی که دور خودتان راه انداخته اید چطور می خواهید با اسرائیل مبارزه کنید.
فرمانده فرهنگی:
حاج همت پیش از آن که یک فرمانده نظامی باشد یک عنصر ایمانی و فرهنگی بود حاجی معتقد بود که جنگ ما براساس اعتقاد بوده و اگر بنا است بین آموزش نامی و عقیدتی به یکی بیشتر ارزش بدهیم آن آموزش عقیدتی است او یک نیروی عقیدتی و فرهنگی بود تا یک فرمانده نظامی.
تماس برادر محسن رضایی فرمانده کل سپاه با حاج همت:
رضایی: همت همت از محسن. همت: همت به گوشم محسن. رضایی: سلام علیکم حالت چطور حاجی؟ همت: سلام از ما مخلصیم خسته نباشید. رضایی: یک سفر به حج رفتی حالا کربلایی هم می خواهی بشوی. همت: مخلصیم قربان مخلصیم ما جاده باز کن هستیم. رضایی: وضعتان چطور حاجی؟ همت: خوبه طرف دژ بچه ها به حدّ نهایی رسیده اند گفتیم جای پایشان را محکم کنند فقط زودتر تیپ 71 ولی عصر(عج) بیاید و به ما وصل شود الان هم می خواهیم از این خرچنگهای خودی کم کم برایشان بفرستیم. بروید پهلوی آنها فقط سمت چپ ما یک مقدار راه آن دور است برای همین با مشکل مواجه شدیم که داریم برای رفع آن اقدام می کنیم.
تماس حاج همت با حسن باقری فرمانده قرارگاه نصر:
همت: حسن، همت. باقری: حسن. همت: حسن جان حاج احمد اعلام کرده که ما دیگر در آنجا [جاده آسفالت اهواز – خرمشهر] نمی توانیم بمانیم چه کنیم. باقری: به گوش باش. همت: آقا این جواب ما را ندادی حاج حمد می گوید آنجا فشار زیاد است ما چه کنیم کاری دیگر از دست ما بر نمی آید. احمد می گوید: آنجا دیگر برای ما غیر قابل ماندن شده فشار خیلی سنگین است حتی من به احمد گفتیم برایش نیروی کمکی بفرستم او گفت نه آن هم دردی را دوا نمی کند.
تماس شهید محمد بروجردی با حاج همت:
مقارن ساعت 6 بامداد روز دوشنبه دوم فروردین 1361 به ناگاه صدایی گرم و سخت آشنا از بی سیم مرکز پیام قرارگاه تاکتیکی جبهه نصر شنیده شد صاحب این صدا محمد بروجردی بود او با این که مسئولیت دشوار فرماندهی سپاه منطقه هفت کشوری را بر عهده داشت هیچ گاه از تحولات دیگر جبهه های نبرد غفلت نمی ورزید.
تماس حاج همت با متوسلیان:
همت: حسن چه می گفت؟ متوسلیان: نمی دانم چه بگویم. می گوید «نصر – یک» و «نصر – سه» مقداری معطل شده اند ولی قول داده اند شروع کنند.حاج همت: تازه می خواهند شروع کنند؟ اگر صبح بشود...
متوسلیان: من هم همین را به او گفتم و ا... اگر به صبح بکشد و این ها نتوانند تا آن موقع بچه های خودشان را به جلو بکشانند فقط دیگر خدا می تواند به داد ما برسد.
تماس محمود شهبازی با حاج همت مرحله اول عملیات «الی المقدس»:
شهبازی: آقا دیگه چه جوری بگم مهمات، مهمات. شهبازی: حاجی جان ما درگیر شدیم و الان مهمات می خواهیم بگو هواپیما فانتوم بلند شود اگر هواپیما بلند نشود جاده بی جاده. بگو هواپیما. حاج همت: آقا جان می دانم آن را هم الان می گوییم به روی چشم.
بخشی از مذاکرات:
مشکلات در این جلسه ابتدا همت ضمن تشریح عملکرد تیپ در مراحل اولیه عملیات در خصوص چگونگی حفظ مواضع به دست آمده و ادامه پیش روی به سمت خرمشهر می گوید. همت: دشمن در شمال خونین شهر یک کانال احداث کرده و آن را به رودخانه متصل کرده است طوری که اگر هر زمان احساس خطر بکند می تواند داخل این کانال را آب بیندازد و به این ترتیب راه پیشروی ما را به خونین شهر سد کند. پس این منطقه نقطه بسیار خوبی برای دفاع و پشتیبانی محسوب می شود چون در مرحله بعدی عملیات که فردا شب آغاز می کنیم پشت این کانال برای ما بهترین نقطه پدافندی خواهد بود و بردن نیروی به خط جلو است تا آسیب کمتری ببینیم. مسئله دوم: توجیه فرماندهان و دسته هاست که با این وقت کمی که داریم چطوری میخواهیم آنها را توجیه کنیم و آشنایی و توجیه نیروها خیلی مهم است دفعه پیش با کمبود اسلحه و فانسقه و قمقمه و غیره داشتیم و باید طوری باشد که این مشکلات برطرف شود.
مصاحبه های شهید:
محمد ابراهیم همت قائم مقام تیپ 27 در شب عملیات می گوید: پل شماره یک که شهید بهشتی نامگذاری شده بود ساعت سه بعدازظهر روز پنجشنبه 9 اردیبهشت به طور آزمایشی روی رودخانه کارون نصب شد و آزمایش کردیم و آماده بردار روی این پل شناور منطقه ها قرار بود چهارده تیپ حرکت کنند و به ساحل غربی رودخانه بروند و لشکر 21 حمزه به علاوه تیپ 7 ولی عصر(عج) دزفول و در مجموع چهارده گردان ادوات و خودروها خواهند از روی همین پل شناور عبور کنند و دو تانک و 11 گردان هم می بایست که عبور کنند یک موضع توپخانه دشمن هم حدود چهل قبضه توپ 130 م.م در غرب جاده واقع شده بود و دو گردان می بایست به سراغ مواضع آن چهل و پنج دستگاه تانک مستقر در غرب جاده آسفالت می رفتند و آنها را درگیر می کردند و گردانهای مسلم بن عقیل و عمّار یاسر را مأمور درگیری و انهدام این تانک ها کرده بودند.
دوشنبه دوازده اردیبهشت 1361 شهرک اتمی دار خوین:
محمد ابراهیم همت جانشین وقت فرماندهی تیپ 27 محمد رسول ا...(ص) طی مصاحبه ای ضمن تشریح مراحل و تشکیل و سازماندهی مجدد تیپ در ورای فرجام نبرد فتح درباره استعداد و توان رزمی بالای عناصر ستادی یگان مزبور می گوید برادر شهبازی مسئول سپاه استان همدان و حسن همدانی این دو نفر کادر قوی هستند که مسئول محور اول هستند.

سخنرانی شهید همت :
متن سخنرانی حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول ا... (ص) برای بسیجیان دریادل پیش از عملیات پیروزمند والفجر(ع):
سقوط رژیم شاه به واسطه آن حرکت عظیم و آن شتاب سریع و پویای انقلاب اسلامی چنان امریکای جنایتکار را به وحشت انداخت که قدرت تفکر و خلاقیت و طراحی منسجم و منظم را از آمریکا گرفت به قول امام اسرائیل غده سرطانی است و قبل از آن هم مصر تأمین کننده خواسته های نظامی و اقتصادی و سیاسی ابر قدرت جنایتکار امریکا در منطقه خلیج فارس و کلاً خاورمیانه بود.
نبرد خیبر به روایت حاج محمد ابراهیم همت:
حاج همت: ما هر چه داریم از شهیدان گران قدرمان داریم و انقلاب خونبارمان نیز مرهن خون این عزیزان است . امروزه جامعه انقلابی ما چه در خیابان و چه در مسجد و مدرسه و چه در منزل و بیرون منزل همه صحبت از جنگ و صحبت از خیبر دارند. تاکنون قسمت کوچکی از آن عملیات بزرگ انجام شده که بسیار حائز اهمیت است انشاء ا... تعالی باید از این مسیر با همه اهداف متعالی انسانی و اسلامی از پیش تعیین شده برسیم.
عملیات رزمندگان اسلام برای تصرف «جزیره مجنون عملیات خیبر»:
رزمندگان دلاور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به منظور غافل گیر نمودن دشمن و انهدام نیروهای سپاه سوم دشمن و استفاده از ضعف و ناتوانی او در عملیات آبی و خاکی و ... عملیات خیبر را در این منطقه انجام دادند رزمندگان با سرعت عمل از چند محور با عبور از میان ناوهای انفجاری و در یک حمله بی امان موفق شدند چند روستای عراقی را آزاد کنند و تعدادی از یگان های مستقر در جزیره را به هلاکت برسانند.
نخستین وصیت نامه:
بسم ا... الرحمان الرحیم هر چه داریم از شهدا داریم و انقلاب حاصل خون شهیدان است، هر شب ستاره ای به زمین می افتد و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است. مادر جان می دانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت است و چقدر عشق به شهیدان دارد. مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار. خواهران و برادرام و همچنین پدرم مرا ببخشید و از شما می خواهم که راهم را ادامه دهید.
وصیت نامه دوم شهید:
به نام خدا. نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادرمان عزیزم درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید چقدر شما ها صبورید خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.
الگوها و اسوه ها:
الگوها و اسوه هایی که معتقد بودند به دادن جای برای گرفتن (بقا و حیات ابدی) و نزدیکی با خدای چرا که «انّ ا... اشتری من ا...»: در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدنداز قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
گلچینی از سخنان شهید همت:
پدر و مادر فرهمند و مهربان واضح است که من هم چونان مردان عادی زندگی را دوست دارم اما دل به دنیا بستن را نمی پسندم به خدای یکتا پناه می برم و از آن عزیز مقتدر مدد و استعانت می جویم تا باری را که بر شانه گرفته ام با سربلندی و سرافرازی به مقصد برسانم تاکنون به چشم خود شاهد در خون غلتیدن بسیاری از عاشوراییان پاک نهاد و حسینیان زمان خود بودم.
توکـل: سعی و کوششتان بر این باشد که در میادین نبرد هرگز خود را گم نکنید بر اعصاب و روحیه والای خود مسلط باشید عقل خودرا بر احساس زودگذر چیره سازید در آن لحظه که آتش توپخانه و خمپاره های دشمن زبون بسان باران پاییزی بر سر و رویتان می بارد تنها به یاد خدا باشید به او پناه ببرید و به خدا توکل داشته باشید.
جهاد: عزیزانم ساعی و کوشا باشید تا به آنچه که خواسته مشروع شماست و موجب رضایتمندی پروردگار عالمیان است دست یابید بدانید که صحنه جهاد میدان باز و وسیعی است که حصارپذیر نیست و رسیدن به رضوان ا... زمان و مکان نمی شناسد.
دانشگاه خون و رشادت: از این جنگجویان دلاورکه در صحنه های نبرد حماسه ها آفریدند و پهلوانیها از خود نشان دادند و جهان و جهانیان را به حیرت و شگفتی واداشته اند خارج از این بوم و بر دوره های نظامی گری را در کدامین دانشگاه مترقی جهان گذرانده اند هر شهیدی برای خود یک نمونه و یک الگو و یک تاریخ ساخته است.
خطاب به بسیجیان دلاور: با اعتقاد و باور به شما عزیزان می گویم که من در شب های عملیات در چهره زیبا و ملکوتی خیل کثیری از شما رزمندگان خطوط روشن شهادت را می خواندم شهادت آن و فرزانگان را باور داشتم در چهره آن مردان وارسته نور شهادت موج می زد.
مکتب بسیجی: یک پاسدار و بسیجی لازم است ژرف نگر، موقع شناس، روان کاو و در هر زمینه کامل عیار باشد. یک پاسدار و سپاهی دل خوش نکند و به این که یک نظامی است و یک رزمنده و جنجگو است این خوب است و قابل ستایش و افتخار است اما کافی نیست. پیش از آن که مرگ فرا رسد برای آن لحظه آماده باش.
بسیج در کلام همت: هدف بسیجیان کربلا است. منتهی در راه رسیدن به کربلا هدفهای واسطی هم هستند رسیدن به یک شهر و دو شهر تا کربلا اگر بنا باشد بسیج راه بیفتد و شعار بدهدو حرکت کنند و به سوی کربلا بدون این که کسی با او بجنگد. خب این کربلا عزت ندارد کربلا در راهش، شهید می خواهد و شکست می خواهد و کشته و محاصره کردن می خواهد و باید خودمان را برای سختی ها آماده کنیم.
بسیج از زبان همت: فقط می توانم بگوییم زمانی که شما با خیال راحت و در نهایت آرامش توی خانه خودت خوابیده ای و مشغول استراحت هستی این بسیجیان درون سنگرها مشغول مبارزه هستند در حالی که زیر پایشان خاک و بالای سرشان آسمان است.
علی کریمیان بازدید : 1 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

زندگی نامه سردار شهید حاج احمد کاظمی
سردار سرلشکر پاسدار شهيد احمد کاظمي شهيد احمد کاظمي در سال 1337 در نجف آباد اصفهان ديده به جهان گشود و همچون ساير جوانان، سرگرم تحصيل گرديد. با پيدايش جرقه هاي انقلاب اسلامي دوشادوش ملت به مبارزه عليه رژيم ستم شاهي پرداخت و در بيست و سومين بهار زندگي خود، در اوايل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمي بي امان، دشمنان داخلي انقلاب را منکوب نمايد. او دوران جواني خود را با لذت حضور در جبهه هاي نبرد از کردستان گرفته تا جاي جاي جبهه هاي جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثي در سِـمت هايي چون: دو سال فرماندهي جبهه فياضيه آبادان، شش سال فرماندهي لشکر 8 نجف، يکسال فرماندهي لشکر 14 امام حسين(ع)، هفت سال فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهي نيروي هوايي سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ايثارگران بسياري، خاطراتي شيرين و به يادماندني از رشادت ها و شجاعت هاي اين دلاور زمان بياد دارند. حضور مستقيم در خط مقدم جبهه و ارتباط صميمانه با پاسداران و رزمندگان بسيجي تا بدانجا بود که از ناحيه پا، دست، و کمر بارها مجروح گرديد و يک بار نيز انگشتش قطع شد. در طي سالها با استفاده از مجال هايي از عشق به تحصيل بهره جست و کارشناسي خود را در رشته جغرافيا و کارشناسي ارشد را در رشته مديريت دفاعي گذراند و موفق شد دانشجوي دکتري در رشته دفاع ملي گردد. کفايت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبري 3 مدال فتح بر سينه پر عطش شهادت ايشان نصب نمودند. وي در اواسط سال 84 از سوي فرمانده کل سپاه، به فرماندهي نيروي زميني منصوب شد و توفيق خدمت را در سنگر ديگري يافت. اين فرمانده قهرمان در آخرين ديدار خود با محبوب خويش فرمانده معظم کل قوا، تقاضاي دعا براي شهادت خويش را نمود، زيرا مرغ جانش بيش از اين تحمل ماندن بر اين کره خاکي را نداشت و سرانجام در پروازي دنيوي به پرواز اخروي شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلي پيوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. سردار شهيد سرلشكر پاسدار "احمد كاظمي" سردار شهيد سرلشكر پاسدار "احمد كاظمي" در سن ‪ ۱۸‬سالگي ، پس از تحصيلات دوره دبيرستان در صف مبارزين و جبهه‌هاي جنوب لبنان حضور پيدا كرد و مبارزه با استكبار و اشغالگران را آغاز نمود.
وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي جزو اولين كساني بود كه به سپاه پاسداران پيوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژي ، مدير و خلاق بود و به همين دليل حكم مسووليت‌هاي زيادي را از دست مبارك مقام معظم رهبري دريافت كرد. شهيد كاظمي ، با شروع جنگ تحميلي ، با يك گروه ‪ ۵۰‬نفره در جبهه‌هاي آبادان حضور يافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز كرد. وي، از همان اول فرماندهي يكي از جبهه‌هاي آبادان را برعهده گرفت و در عمليات حصر آبادان و در يكي از محورهاي عمليات مسووليت مهمي برعهده داشت . وي در پايان جنگ تحميلي همان گروه ۵۰‬ نفره روز اول جنگ را تبديل به يكي از لشكرهاي قوي و مهم سپاه كرد و لشكر را با سلاح‌هاي به غنيمت گرفته شده از عراقي‌ها به يك لشكر زرهي با صدها تانك و نفربر و توپخانه و ماشين آلات ، تحويل نظام داد. وي در راه‌اندازي و شكل‌گيري نيروي زميني سپاه به عنوان معاون عملياتي نيروي زميني سپاه خدمات شاياني داشت . سردار كاظمي همچنين در سال ‪ ۱۳۷۲‬با حضور در منطقه شمال غرب كشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حكم فرماندهي را از دست مقام معظم رهبري دريافت كرد . مقام معظم رهبري در همان دوران مسووليت سردار كاظمي در استان آذربايجان غربي و كردستان حضور پيدا كردند و از برقراري امنيت منطقه توسط سردار كاظمي تقدير به عمل آورد . در سال ‪ ۱۳۷۹‬حكم فرماندهي نيروي هوايي سپاه را از رهبر معظم انقلاب دريافت كرد و نيروي هوايي را از نظر سازمان ، ساختار و سازماندهي و سازمان موشكي ارتقا داده تا جايي كه دشمنان جمهوري اسلامي ايران از توانمندي موشكي كشور حيرت زده بودند . وي پس از ‪ ۵‬سال خدمت ارزنده در نيروي هوايي سپاه ، در سال ‪ ۱۳۸۴‬حكم فرماندهي نيروي زميني سپاه را از مقام معظم كل قوا دريافت كرد و طي سه ماه فعاليت شبانه‌روزي، بيش از ‪ ۱۰۰‬سفر به تمامي يگان‌هاي نيروي زميني داشت و وضعيت يگان‌هاي نيروي زميني را از نزديك بررسي مي‌كرد. سردار شهيد كاظمي محور عمده فعاليت‌هاي نيروي زميني را تقويت و ارتقاي يگان‌هاي صفي نيروي زميني سپاه اعلام كرد و در اين زمينه ،خدمات ارزنده‌اي را ارايه داد. وي ، شب شهادت در جلسه‌اي ، ضمن آنكه كه حسرت مي‌خورد كه چرا شهيد نشده و ياران او رفته‌اند ، سفارش كرد ، " شهدا خيلي به گردن ما حق دارند ، بايد تلاش زيادي كنيم " بايد در اردوهاي راهيان نور از همه شهدا (ارتش ، سپاه ، بسيج) بگوييد ، از خودتان نگوييد از ديگران بگوييد.از نيروي هوايي ارتش از هوانيروز ارتش ، از شهداي ارتش و جهاد بگوييد . وي صبح روز شهادت عازم منطقه شمال غرب شد. حضرت آيت ا... خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در پيامي شهادت سردار رشيد اسلام، سرلشگر احمد كاظمي و تعدادي از سرداران و افسران سپاه را در حادثه سقوط هواپيما تسليت گفتند. متن پيام مقام معظم رهبري به اين شرح است: بسم الله الرحمن الرحيم فقدان شهادت گون سردار سردار رشيد اسلام، سرلشكر احمد كاظمي و تعدادي از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپيما، اينجانب را داغدار كرد. اين فرمانده شجاع و متدين و غيور از يادگارهاي ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه‌ي بي‌نظير بود. تدبير و قدرت فرماندهي او در طول جنگ هشت ساله كارهاي بزرگي انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پيش رفته بود. آرزوي جان باختن در راه خدا در دل او شعله مي‌كشيد و او با اين شوق و تمنا در كارهاي بزرگ پيشقدم مي‌گشت. اكنون او به آرزوي خود رسيده و خدا را در حين انجام دادن خدمت ملاقات كرده است. اينجانب شهادت اين سردار رشيد و نامدار و ديگر جان باختگان اين حادثه را به همه‌ي ملت ايران به ويژه مردم عزيز و شهيد پرور نجف آباد، تبريك و تسليت مي‌گويم و از خداوند متعال براي بازماندگان اين شهيدان، بردباري و قدرت تحمل و پاداش صابران و براي خود آنان علو درجات اخروي را مسالت مي‌كنم. سيد علي خامنه‌اي سردار صفوي درخصوص شهداي سانحه سقوط هواپيماي فالكن گفت: سردار" احمد كاظمي" فرمانده نيروي زميني سپاه، از اولين پاسداراني بود كه در سال ‪ ۵۸‬به سپاه پيوست و رشادت‌هاي زيادي در دوران دفاع مقدس از خود نشان داد . وي اظهار داشت : سردار كاظمي جانباز ‪ ۴۵‬درصد، فرماندهي مدبر و شجاع بود كه با پذيرفتن مسووليت‌هاي مختلف در رده‌هاي فرماندهي سپاه ، نقش موثري در پيروزي‌هاي عمليات جنگي نظير، عمليات آزادسازي مناطق شمال غرب از دست ضد انقلاب ، عمليات شكست حصر آبادان ، فتح خرمشهر ، فتح‌المبين ايفا كرد . وي گفت: سردار كاظمي كه حدود پنج ماه فرماندهي نيروي زميني سپاه را برعهده گرفته بود از نيروهاي تحصيل كرده بود كه سه مدال فتح و شجاعت را بعد از جنگ گرفت و اين اواخر نيز شديدا به ياد شهداي دفاع مقدس خصوصا ، شهيد خرازي و باكري بود.
مقام معظم رهبری هنگام حضور بر جنازه شهید کاظمی :
چشم‏هايش پُرِ از اشك شد...
دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‏كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‏كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‏تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‏ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‏هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‏شاءاللَّه خبر من را هم به‏تان بدهند!
فاصله‏ى بين مرگ و زندگى، فاصله‏ى بسيار كوتاهى است؛ يك لحظه است. ما سرگرم زندگى هستيم و غافليم از حركتى كه همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‏كنند؛ هر كسى يك طور؛ بعضى‏ها واقعاً روسفيد خدا را ملاقات مى‏كنند، كه احمد كاظمى و اين برادران حتماً از اين قبيل بودند؛ اينها زحمت كشيده بودند.
ما بايد سعى‏مان اين باشد كه روسفيد خدا را ملاقات كنيم؛ چون از حالا تا يك لحظه‏ى ديگر، اصلاً نمى‏دانيم كه ما از اين مرز عبور خواهيم كرد يا نه؛ احتمال دارد همين يك ساعت ديگر يا يك روز ديگر نوبتِ به ما برسد كه از اين مرز عبور كنيم. از خدا بخواهيم كه مرگ ما مرگى باشد كه خود آن مرگ هم ان‏شاءاللَّه مايه‏ى روسفيدى ما باشد.
ان‏شاءاللَّه خدا شماها را حفظ كند.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشييع پيكرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384
خاطرات :
بسيجى بى‌ترمز
شنيده‌ايد در جنگ مى‌گفتند بسيجى بى‌ترمز است، اين يك معنا و حرف ديگرى داشت؛ اينها خوب عاشق شهادت بودند و پا بر زمين مى‌كوبيدند. همين شهيد عزيزمان، احمد كاظمى را من در جبهه ديده بودم؛ آن‌چنان اقتدارى داشت كه اشاره مى‌كرد، بسيجى‌ها حرفش را گوش مى‌كردند. اين‌طور نيست كه بسيجى كه عاشق است، مجاز باشد برخلاف امر فرمانده و برخلاف انضباط سازمانى و انضباط عملى در محيط زندگى، يك حركت بى‌انضباطى انجام بدهد؛ به‌خصوص كه دانشجو و شما دانشجوها. ما براى شماها خيلى قيمت قائليم.
مقام معظم رهبري (مدظله العالي)
سفارش
بابا هميشه به ما مي‌گفت:
«صبح‌ها بعد از خواب و شب‌ها قبل از خواب حتماً يک صفحه قرآن بخوانيد، اگر وقت نداريد حتماً يکي دو آيه را بخوانيد » روي خواندن زيارت عاشورا هم خيلي تأکيد داشت.بعد از نماز صبح من کمتر مي‌ديدم که بابا بخوابد. هميشه براي نماز و قرآن‌خواندن و همچنين بعضي اوقات رسيدگي به نامه‌ها مي‌رفت. در اتاق پذيرايي و در را مي‌بست و ما فقط مي‌ديديم که چراغ روشن است..
پدرخيلي در پوشش وظاهرش ساده بود
هميشه دوست داشت ساده ترين لباس را بپوشد.به سر و وضع خانواده خيلي اهميت مي داد که حتما لباسمان نو، تميز و شيک باشند،اما تنها چيزي که براي خودش مهم بود، تميزي لباس بود. يک بار بمناسبت روز پدر برايش يک دست کت و شلوار خريديم. فقط یکبار جهت تشکر از ما پوشید ودیگر ندیدیم که بپوشد . بعضي وقت ها که مي خواست بيرون برود و نمي خواست لباس نظامي بپوشد، به من مي گفت:"محمد يک کاپشن به من بده بپوشم". يک لباس را آن قدر مي پوشيد که مي انداختيم دور! وقتي داشتيم وسايل شخصي اش را جمع مي کرديم، ديديم چقدر لباس نو داشته و استفاده نکرده است.
یک کیلو موز معادل یک موز
به ندرت پيش مي آمد که بچه هايش را همراه خودبه لشکر بياورد آن روز ظاهراً همسر حاجي جايی رفته بود و حاجي مجبور شده بود، محمد مهدي را همراه خود بياورد از صبح که آمد رفت جلسه و محمد مهدي را پيش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداري موز اضافه آمده بود يکي را به محمد مهدي دادم تا از او نيز پذيرايي کرده باشم نمي دانم چه کاري داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدي هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتي بچه را ديد چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه کسی به به او موز داده ، گفتم: حاجي اين بچه صبح تا حالا هيچ چيزی نخورده يک موز که بيشتر به او نداده ايم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جيبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همين الان مي روي و جاي آن موز یک کیلو موز می خرید و جایگزین می کنی!؟
حاج احمد هميشه يک دفترچه همراه داشت نکاتي که به ذهنش مي‌رسيد، مي‌نوشت
حتي اگر پاي تلويزيون نشسته بود و نکته مهمي را مي‌شنيد که ما فکر مي‌کرديم به سپاه ربطي ندارد با دقت تمام گوش می کرد و با جزئیاتش می نوشت! وقتی سئوال می کردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد مي‌گفت:«اين يک طرحي است که اگر ما در سپاه روي آن کار کنيم، خوب است» نوشته‌ها معمولاً دو الي سه سطر بود . خوبي دفترچه اين بود که اگر ابهامي در مسئله‌اي داشت يا نکته‌اي به ذهنش نمي‌رسيد، سراغ دفترچه‌مي‌رفت و آن را پيدا مي‌کرد.حتي اگر در حين صحبت‌هاي فردي مطلبي توجه‌اش را جلب مي‌کرد، وقتي آن فرد می رفت سريع مطلب را یادداشت می کرد.
دانشگاه من نزديک محل کار بابا بود
و بيشتر شب ها با او بر مي گشتم خانه . خب بايد صبر مي کردم تا کارهايش تمام شود . بعضي وقت ها به ساعت 11 يا حتي ديرتر هم مي کشيد. به غير از ماه رمضان به ياد نمي آورم بابا زودتر از 8 شب آمده باشد خانه . من مي رفتم در يک اتاقي و مشغول به درس خواندن می شدم . بعضي وقت ها هم دراز مي کشيدم و چرتي مي زدم. وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه ، براي من ديگر جاني باقي نمانده بود. اما بابا که قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود ، در خانه را که باز مي کرد چنان سلام گرمي مي کرد که انگار تازه اول صبح است و بيدار شده است. مي گفت:« خيلي مخلصيم»، « خيلي چاکريم»! هميشه در تعجب بودم که بابا چه حالي دارد با اين همه کار و خستگي اين قدر شارژ و سرحال است.
شب شهادت
شب شهادتش نشسته بوديم دور هم و حرف مي زديم. حالا که فکر مي کنم، مي بينم چه لحظات شيريني بود.
وقتي رسيد خانه، يک سي دي با خودش آورده بود. گفت محمد، اين سي دي را بگذار ببينيم چيست ! به قول خودش " مشق" هايش را هم پهن کرده بود روی زمین . سي دي يک گزارش ويديويي بود از عمليات ثامن الائمه . بابا مي گفت من خودم تا حالا اين فيلم را نديده ام . هر کس را که در فيلم نشان مي داد، مي گفت خصوصياتش اين بوده و چه طوري شهيد شده است . بيشترشان شهيد شده بودند. در فيلم نشان مي داد که بابا داشت نيروهايش را توجيه عملياتي مي کرد و فقط يک زير پيراهني تنش بود. ريش هايش هم خيلي بلند و به هم ريخته شده بود. حتماً وقت نکرده بود به خودش برسد. اما آن ها که مي گفت شهيد شده اند، اغلب خيلي تميز و مرتب و شيک بودند . سعيد به شوخی به بابا گفت:« ببين، اين جور آدم ها شهيد مي شوند! تو مي خواهي با اين قيافه به هم ريخته و نامرتب ات شهيد هم بشوي؟!» . بابا به اين حرف سعيدخيلي خنديد . البته احساس کردم ياد شهادت هم کرده و دلش گرفته و مي خواهد با خنديدن هایش ما متوجه نشويم. فيلم که تمام شد، بابا گفت 25 سال از وقتي که اين فيلم را گرفته اند مي گذرد. ما براي چه مانده ايم و ... يک خرده از اين چيزها گفت. شب هم سعيد را برد پيش خودش خواباند. صبح که مي خواست برود، من ديگر نديدمش. اما سعيد که صبح زود بيدار شده بود که برود امتحان بدهد، بابا را ديده بود و به او گفته بود:«مواظب خودت باش!» پيش نيامده بود سعيد چنين حرفي به بابا بزند. هميشه وقتي چيزي به بابا مي گفتيم، به همان شکل نظامي جواب مي داد:«چشم قربان!». آن روز صبح هم به سعيد يک « چشم قربان» محکم گفته بود و رفته بود.
درعمليات «بيت‌المقدس» و آزادي خرمشهر
لشكر ايشان در مرحله نخست عمليات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌اي ايفا كند به گونه‌اي كه در روزهاي پاياني درگيري «بيت‌المقدس» كه نيروهاي ايراني، توان كافي براي آزادي خرمشهر نداشتند و تقاضاي چند هفته بازسازي را از فرماندهي کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم ، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده‌ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با كمك شهيدخرازي آخرين مرحله عمليات آزادسازي خرمشهر را انجام دهد. ايشان نيروهاي عراقي را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد كردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند.و اينگونه بود كه در همه عمليات‌ها تا پايان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقي داشت؛ وي از افراد مؤثر در آزادسازي خرمشهر بود و اين شهر تا ابد، مرهون رشادت كاظمي است. سردار سردارحاج قاسم سلیمانی
شهید کاظمی با اسرای جنگی با رأفت اسلامی برخورد می کردند
و اگر توانمندی خاصی در اسیری می دیدند به او بها می دادند.در لشکر حدود چهل ، پنجاه تا نیروی متخصص عراقی فعالیت می کردند ، بعنوان مثال یک متخصص تانک اسیر شد .وقتی عطوفت ومهربانی حاجی را دید درخواست کرد در لشکر بماند و حاجی او را نگه داشت ، از تخصصش استفاده می شد تا اینکه شهید شد. اسیر دیگری هم بود به نام عبدالله که یک انقلابی عراقی شد.مدتی هم محافظ آیت الله حکیم بود.حتی با بعثی ها درگیر شد.حاجی به همه به چشم انسان نگاه می کرد و درون آدمها را می دید نه ظاهرآنها را . این نحوه برخورد و استفاده از توان آنهاتوسط سردار کاظمی انسان را به یاد اسرای جنگی در زمان پیامبر می انداخت .
وصیت نامه شهید احمد کاظمی
الله اكبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهيد ان علياً ولي الله
خداوندا فقط مي‌خواهم شهيد شوم شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت مي‌خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي و عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق.
نمي‌دانم چه بايد كرد، فقط مي‌دانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت مي‌باشد. واقعاً جايي براي خودم نمي‌يابم هر موقع آماده مي‌شوم چند كلمه‌اي بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نمي‌دانم كدام را بنويسم، از درد دنيا، از دوري شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا، هزاران هزار حرف ديگر، كه در يك كلام، اگر نبود اميد به حضرت حق، واقعاً چه بايد مي‌كرديم. اگر سخت است، خدا را داريم اگر در سپاه هستيم، خدا را داريم اگر درد دوري از شهداي عزيز را داريم، خدا داريم. اي خداي شهدا، اي خداي حسين، اي خداي فاطمة زهرا(س)، بندگي خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن، اي خدا يا رب العالمين.
راستي چه بگويم، سينه‌ام از دوري دوستان سفر كرده از درد ديگر تحمل ندارد. خداوندا تو كمك كن. چه كنم فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا خود مي‌دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم، اي خداي عزيز و اي رحيم و كريم، تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.
گرچه بدم ولي خدا تو رحم كن و كمك كن. بدي مرا مي‌بيني، دوست دارم بنده باشم، بندگي‌ام را ببين. اي خداي بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا مي‌كنم، از روي سركشي نيست. بلكه از روي ناداني مي‌باشد. خداوندا من بسيار در سختي هستم، چون هر چه فكر مي‌كنم، مي‌بينم چه چيز خوب و چه رحمت بزرگي از دست دادم. ولي خداي كريم، باز اميد به لطف و بزرگي تو دارم. خداوندا تو توانايي. اي حضرت حق، خودت دستم را بگير، نجاتم بده از دوري شهدا، كار خوب نكردن، بندة خوب نبود،... ديگر...
حضرت حق، اميد تو اگر نبود پس چه؟ آيا من هم در آن صف بودم. ولي چه روزهاي خوشي بود وقتي به عكس نگاه مي‌كنم. از درد سختي كه تمام وجودم را مي‌گيرد ديگر تحمل ديدن را ندارم. دوران لطف بي‌منتهاي حضرت حق، واي من بودم نفهميدم، واي من هستم كه بايد سختي دوران را طي كنم. الله اكبر خداوندا خودت كمك كن خداوندا تو را به خون شهداي عزيز و همة بندگان خوبت قسم مي‌دهم، شهادت را در همين دوران نصيب بفرماييد و توفيق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم، انشاء الله تعالي
علی کریمیان بازدید : 3 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

شهیدمصطفی ردانی پور

زندگينامه شهيد حجت الاسلام مصطفي رداني پور
به سال 1337 ﻫ..ش در يكي از خانه‌هاي قديمي منطقه مستضعف‌نشين (پشت مسجد امام) شهر اصفهان متولد شد . پدرش از راه‌كارگري و مادرش از طريق قالي‌بافي مخارج زندگي خود را تأمين و آبرومندانه زندگي مي‌كردند و از عشق و محبت سرشاري نسبت به ائمه‌اطهار (ع) و حضرت زهرا س برخوردار بودند . تا آنجا كه با همان درآمد ناچيز جلسات روضه‌خواني ماهانه در منزلشان برگزار مي‌شد .
او كه از بيت صالحي برخاسته بود و به لحاظ مذهبي ، خانواده‌اي مقيد و متدين داشت ، تحصيل در هنرستان را به دليل جو طاغوتي و فاسد آن زمان تحمل نكرد و از محيط آن كناره گرفت و با مشورت يكي از علما به تحصيل علوم ديني پرداخت .
شهيد رداني پور سال اول طلبگي را در حوزه علميه اصفهان سپري كرد . پس از آن براي ادامه تحصيل و بهره‌مندي از محضر فضلا و بزرگان راهي شهر قم شد و در مدرسه حقاني به درس خود ادامه داد . مدرسه حقاني در آن زمان بنا به فرموده شهيد بهشتي (ره)پذيراي طلابي بود كه از جهت اخلاقي ايماني و تلاش علمي نمونه بودند . او نيز كه از تدين اخلاق حسنه بينش و همت والايي برخوردار بود به عنوان محصل در اين حوزه پذيرفته شد
او كه با سخت كوشي و تحمل مشقتها آشنايي ديرينه‌اي داشت ، حتي در ايام تعطيل از كار و كوشش غافل نبود .
ايشان حدود شش سال مشغول كسب علوم ديني بود . با نضج گرفتن انقلاب اسلامي با تمام وجود در جهت ارشاد و هدايت مردم وارد عمل شد و با استفاده از فرصتها براي تبليغ به مناطق محروم كهكيلويه و بويراحمد و ياسوج سفر كرد و درسازماندهي و هدايت حركت خروشان مردم مسلمان آن خطه تلاش فراواني را ازخود نشان داد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل سپاه شهيد رداني پور با عضويت در شوراي فرماندهي سپاه ياسوج فعاليتهاي همه جانبه خود را آغاز كرد .
او با بهره‌گيري از ارتباط با حوزه علميه قم در جهت ارائه خدمات فرهنگي به آن منطقه محروم حداكثر تلاش خود را به كار بست و در مدت مسئوليت يك ساله‌اش در سمت فرماندهي سپاه ياسوج به سهم خود اقدامات مؤثري را به انجام رساند . درگيري با خوانين منطقه و مبارزه با افرادي كه به كشت ترياك مبادرت مي‌ورزيدند از جمله كارهاي اساسي بود كه نقش تعيين كننده‌اي در سرنوشت آينده اين مردم مستضعف به جا گذاشت .
اين شهيد بزرگوار كه با درك شرايط حساس انقلاب اسلامي دو سال از حوزه و درس جدا شده بود با واگذاري مسئوليت به يكي از برادران به دامان حوزه علميه بازگشت تا بر بنيه علمي خود بيفزايد .
هنوز چند ماهي از بازگشت او به قم نگذشته بود كه حركتهاي ضد انقلاب در كردستان و بعضي از مناطق كشور شروع شد. او كه از آگاهي و شناخت بالايي برخوردار بود و نمي‌توانست زمزمه‌هاي شوم تجزيه طلبي مزدوران استكبار جهاني و جنايات آنان را در به شهادت رساندن و سربريدن جهادگران مظلوم و پاسداران قهرمان تحمل نمايد با وجود اينكه در دروس حوزوي به پيشرفتهاي چشمگيري نايل آمده بود . به منظور مقابله با جريانات منحرف و آگاهي بخشي به مردم و بازگردان امنيت و ثبات كردستان به سوي اين خطه شتات . يك سال تمام به همراه نيروهاي جان بركف و رزمنده براي سركوبي اشرار و نابودي ضد انقلاب و بر ملا كردن چهره كثيف آنان تلاش و فعاليت كرد .
در جلسه‌اي كه به اتفاق نماينده حضرت امام قدس سره و امام جمعه اصفهان خدمت حضرت امام مشرف شده بودند ،‌ايشان از معظم له در مورد رفتن به كردستان كسب تكليف كردند. حضرت امام به شهيد رداني پور امر فرمودند . شما بايد به كردستان برويد و كاركنيد .
او در آنجا هم به كار تبليغ و ترويج احكام اسلام مشغول بود و هم به عنوان مجاهد في‌سبيل الله در جنگ با ضد انقلاب شركت مي‌كرد علاوه بر اين در بالا بردن روحيه رزمندگان اسلام در آن شرايط حساس و بحراني نقش به سزايي داشت و در شرايطي كه رزمندگان اسلام تمايل بيشتري به حضور در جبهه‌هاي جنوب را داشتند ، اين شهيد بزرگوار سهم زيادي درنگهداشتن برادران رزمنده در منطقه كردستان داشت و در ترويج اسلام زحمات طاقت فرسايي را متحمل گرديد .
نقش شهيد در جنگ تحميلي
با شروع جنگ تحميلي ، شهيد رداني پور به همراه عده‌اي از همرزمان خود از كردستان وارد جنوب شد و با نيروهاي اعزامي از اصفهان (سپاه منطقه 2) كه در نزديكي آبادان جبهه دارخوين مستقر بودند شروع به فعاليت كرد . ايشان مدتها با رزمندگان اسلام در خطي كه به خط شير معروف بود عليه دشمن بعثي به مبارزه پرداخت و ازمهمترين علل شش ماه مقاومت مستمر نيروها در اين خط وجود اين روحاني عزيز و دلسوز بود كه به آنها روحيه مي‌داد سخنراني مي‌كرد و يا مراسم دعا برگزار مي‌نمود.
ايشان با تجربه‌اي كه از كار در جبهه‌هاي كردستان داشت سلاح بر دوش به تبليغ و تقويت روحي رزمندگان مي‌پرداخت و با برگزاري جلسات دعا و مجالس وعظظ و ارشاد ، نقش مؤثري در افزايش سطح آگاهي و رشد معنوي رزمندگان ايفا مي‌نمود و در واقع وي را مي‌توان يكي از مناديان به حق و توجه به حالات معنوي در جبهه‌ها ناميد .
او در عمليات محرم والفجر 1 و والفجر 2 شركت داشت و تا لحظه شهادت هرگز جبهه را ترك نكرد و فرمان امام عظيم الشأن (قدس سره) را در هر حال بر هر چيزي مقدم مي‌دانست .
ايشان در كمتر از 3سال سطوح فرماندهي رزمي را تا سطح قرارگاه طي كرد ، كه اين مهم ناشي از همت تلاش پشتكار و اخلاص در عمل اين شهيد عزيز بود .
ويژگيها و فضايل اخلاقي
شهيد مصطفي رداني پور
از موسسين لشكر 14 امام حسين و فرمانده قرار گاه فتح
شهيد رداني پور مسلح به سلاح تقوي بود ودر توصيه ديگران به تقوي و خصايل والاي اسلامي تلاش زيادي داشت . خصوصاً به كساني كه مسئوليت داشتند همواره يادآوري مي‌كرد كه :
كساني كه با خون شهدا و ايثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام ، عنواني پيدا كرده‌اند مواظب خود باشند اخلاق اسلامي را رعايت كنند و بدانند كه هر كه بامش بيش برفش بيشتر .
او معتقد بود كه بايد در راه خدانسبت به برادران رفتاري محبت آميز داشت و همان گونه كه ازخدا انتظار بخشش مي‌رود ، گذشت از ديگران نيز بايد در سرلوحه برنامه‌ها قرار گيرد .
ايشان با ياد امام زمان (عج) انس و الفتي خاص داشت ، در مناجاتها و دعاها سوزو گدازش به ‌خوبي مشهود بود ، لذا همواره سفارش مي‌كرد :
آقا امام زمان (عج) را فراموش نكنيد و دست از دامن امام و روحانيت نكشيد .
از خصوصيات بارز آن شهيد در طول خدمتش توجه به دعا و مناجات با خدا بود و كمتر وقتي پيش مي‌آمد كه از تعقيبات و نوافل نمازها غفلت كند .
او كه به قدري به دعا و زيارت اهميت مي‌داد كه حتي در وصيتنامه‌اش نيز سفارش مي‌كند كه به هنگام دفنم زيارت عاشورا و روضه حضرت زهرا (س) را بخوانيد .
او چشم به مقام و موقعيت و مال و منال دنيا ندوخت و براي احياي آيين پاك خداوندي و ياري و دستگيري مظلومان سختي‌ها را به جان خريد و در اين راه از جان عزيزش گذشت .
شهيد رداني پور همواره نزديكان خود را در بعد تربيتي افراد خانواده مورد سفاش قرار مي‌داد و در وصيتنامه خود براي تربيت فرزندانش تأكيد كرده است :
همواره آنها را علي گونه و زهرا گونه تربيت نماييد تا سعادت دنيا و آخرت را به همراه داشته باشند .
او هميشه اعمال خود را ناچيز مي‌شمرد و بر اين مطلب تأكيد داشت كه مي‌خواهد رفتنش به جبهه‌ها و گام برداشتن در اين مسير صرفاً براي خدا باشد . به لطف و كرم عميم خداوند اميدوار بود و هميشه دعا مي‌كرد تا مجاهده‌اش كفاره گناهانش شود .
شمع تاريخ
به نام خداي شهيدان كه فرمود شهيد بي‌مرگ است و به پاس خون شهيدان كه قلب گرمشان در آسمان شهر جنايت به خون نشست بگذار كه همت والايشان را بستائيم و غيرت و تقوايشان را شايد كه روز مرگي‌مان را از تن به‌زدائيم .
بگذار جاودانگي شهيدان عشق را كه در قربانگاهها به شهادت ايستادند ، ما نيز شاهد شويم كه شهيدان پيام خويش را سرخ سرخ در سينه‌هاي ما نگاشتند تا كه مرگ بِي‌ثمر و بي‌رنگ را به جاودانگي شهادت بدل كنيم . آنان قلبهاي لبريز از عشق و صداقتشان را كريمان ارزاني كردند و خشماهنگ با بيداد درافتادند تا كه عجز و حقارت را در اندرون تك تك ما فرو شكنند.
اگر ايمانشان را براي ابد به ما هديه كردند اگر ايستاده مردن را به ما آموختند چه ناسپاسي نامردانه ‌ايست كه بي‌يادشان شب را به سر آريم و بي‌نامشان روز را بياغازيم .
چه كسي كربلاي سالار ما حسين (ع) را دوباره بپا كرد ؟ لحظه‌هايي كه زبان در كام مانده‌مان قادر به اعتراض نبود ، و شرافت و تقوي شعور و غيرتمان به غارت مي‌رفت كدامين تن در ظهر بلوغ عصيان سرخي عاشورا به چشمان بي‌نورمان تاباند و جز شهيد چه كسي باور كرد ، كه زندگي در غلظت سياه شب تنها فريب خويش است ؟
براي زيستن (ونور ، براي رستن از شرك ، براي رهائي از مرگ و سرسيدن به جاودانگي تنها شهيد راه مي‌نمايد و صفير تيز گلوله‌هايش مشعل پر شعله راهي مي‌شود كه خلق خدا را به صبح روشن نويد مي‌دهد .
و به دل ترنم آيات كه صبح گشته قريب و به منقار شاخه زيتون تا اوج روشن خورشيدها شهيد پيمود يكشبه صدساله راه را اينكه شهيد با انفجار قلب پر از ايمان – در عمق باور خاموش روحش بذر خجسته آزادگي نشاند ، قلبي به گرمي خورشيد در آسمان شهر جنايت نشست در راستاي ثابت فواره‌هاي خون – صد اغناي قامت پژمرده راست شد .
از شوق و شور شهادت خنجري دگر دميد ، من مرگ هيچ شهيدي را باور نمي‌كنم من با شهيد هميشه باور كردم كه وطن خالي از انديشه آزادي نيست من با شهيد باور كردم كه تا انتهاي اين شب ديجور باقي است فرصت عصيان اينك مزار شهيدان در سينه‌هاي ماست ، كه دوست دارم همه هستي‌ام را ارزاني كنم در پاي ايمان و تقواي همه برادران شهيد شهيدان برادر – اين گلگون پيكرهاي پرفريادي كه در برابر اوج عظمت‌هايشان شرم دارم و شرم از اينكه هنوز ندايشان را جانانه لبيك نگفته‌ام .
اينك تو اي به هر محرم شاهد اي به هر عاشورا شهيد اي به هر كربلا قرباني برخويشتن به بال كه امروز خون سرخ تو در كوچه‌ها مي‌جوشد اين قلب توست .
اينك در قلب تك تك ما يك شهيد يك شاهد بي‌شكست بي‌پايان بيدار و بيدارتر نشسته است و ما را با شهيدان پيوندي هميشگي است .
نحوه شهادت
پس از ازدواج صدق و تلاش اين روحاني عارف و فرمانده شجاع در عمليات والفجر 2 به نقطه اوج رسيد و عاشقانه رداي شهادت پوشيد و به وصال محبوب نايل شد . بدين سان بر پرونده افتخار آفرين دنيوي يكي ديگر از سربازان سلحشور سپاه امام زمان (عج) با شكوهي هر چه تمامتر مهر تأييد نهاده شد و جسم پاكش در۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمين ماند و روح با عظمتش به معراج پركشيد ! گر چه تا اين تاريخ نيز ايشان در زمره شهداي مفقودالجسد است .
وي كه بارها در جبهه‌هاي نبرد مجروح گرديد ه بود و اغلب تا سر حد شهادت نيز پيش رفته بود ،‌در حقيقت شهيد زنده‌اي بود كه همواره به دنبال شهادت عاشقانه تلاش مي‌كرد .
اين جمله از اولين وصيتنامه‌اش براي شاگردان ورهروانش به يادگار ماند:
عمامه من كفن من است
درود خداوند بر او باد كه حنظله‌وار زيست و حنظله وار به درجه رفيع شهادت نايل شد.
اميد آنكه خداوند روح اين شهيد عزيز و برادر شهيد گرانقدرش را با شهداي راه حق و فضيلت بالاخص شهداي كربلا محشور فرمايد و ما را از خواب غفلت بيدار سازد
علی کریمیان بازدید : 3 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

شهید مهدی باکری

مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد. با ورود به دانشگاه مرحله‌ی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سال‌ها به طور جدی پا در عرصه‌ی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعه‌ی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکل‌گیری شخصیت او بر جا گذاشت.
او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره‌ی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد. در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد. در بحبوحه‌ی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت. در این دوران مخفیانه زندگی می‌کرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد.
با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت. مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت. در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد.
مهدی پس از شرکت در عملیات‌های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقه‌ی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عملیات فتح‌المبین، در منطقه‌ی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد. با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت.
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید. در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد. مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق می‌زنند. در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند.
هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلوله‌ای به سرش به سختی مجروح می‌شود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت می‌کند و پیکر آنها راهی دریاها می شود.
علی کریمیان بازدید : 3 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

سال 1337 ه.ش شهر زیبا و تاریخی اصفهان در هاله‌ای از نور فرو رفت و کودکی آسمانی و ستایش شده به نام «محمود» پا به عرصه گیتی نهاد. او در سایه دستان زحمتکش پدر و آغوش پر مهر مادر با فقر و محرومیت رشد یافت. محمود از همان آغاز کودکی قرآن را نزد مادر بزرگوارش آموخت و تحصیلاتش را تا پذیرش در رشته «مهندسی صنایع» در دانشگاه «علم و صنعت» ادامه داد. او مبارزات سیاسی خود علیه رژیم پهلوی از دوران دبیرستان آغاز نمود و با مطالعه کتب استاد مطهری و علامه طباطبایی و حضور در جلسات سخنرانی علماء فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را گسترش داد. شهبازی در زمان تحصیل در دانشگاه به همراه دوستانش در «انجمن اسلامی دانشجویان» که به صورت مخفیانه فعالیت داشت، پیامها و اعلامیه‌های امام را میان دانشجویان پخش می‌کرد. وی با ایمانی راسخ و باوری استوار در نخستین راهپیمایی شهر اصفهان نقش فعالی ایفا نمود و پس از مدتی برنامه تحصن در منزل «آبت ا... خادمی» را سازماندهی کرد. با ورود امام خمینی (ره) به ایران مسئولیت امنیت بهشت زهرا (س) را بر عهده گرفت. پس از به ثمر رسیدن شکوفه‌های انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی در ایران شهبازی بعد از چند روز خدمت در کمیته انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به مقابله با اشرار و منافقین پرداخت. و در تسخیر لانه جاسوسی نقش به سزایی ایفا نمود. او در سال 1359 به سمت «فرماندهی سپاه پاسداران همدان» منصوب شد و همزمان با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و به عنوان قائم مقام لشگر 27 محمد رسول ا... (ص) در عملیات فتح المبین شرکت کرد. وی پس از مدتی به همراه افرادش راهی محور اهواز_خرمشهر شد و در عملیات «بیت المقدس» حضوری فعال یافت. سرانجام در روز دوم خرداد ماه سال 1361 در سن 24 سالگی و در آستانه فتح خرمشهر شهبازی برات عشق را از ملائک دریافت کرد و به وصال دوست رسید.

شهید محمود شهبازی

مهاجر

صورت شهبازی مثل چراغ روشن شده بود و به اطراف خاکریز نور می‌پاشید. بی سیم چی با پشت انگشت چشمانش را مالید و دوباره خیره شد به صورتی که نور می‌پراکند. زبانش بند آمده بود. خواست بقیه را از داخل سنگر صدا کند که شهبازی چرخید به طرف او: « چرا نمی‌ری توی سنگر؟» _ حاج... همت... می‌گه... یکی از گردانها... رسیده‌اند به نهر... عرایض. لبخندی آسمانی گوشه لبان شهبازی نشست... گفت: « به همت پیغام بده که گردانهای کمکی دارن میرسن، بیا اینجا.» بی سیم چی پرید داخل سنگر. شهبازی نفس راحتی کشید. چشمانش را بست. در خیالش گلدسته‌های ترکش خورده مسجد جامع نقش بست. احساس آرامش بخشی بود. صدای کامیونها که از عقب به سمت دژ نیرو می‌آوردند، گوشش را پر کرد؛ اما نمی‌خواست گلدسته‌ها از ذهنش پاک شوند. چشم باز کرد و نگاهش را عمق داد تا نخلهای بی‌سر خرمشهر را ببیند که زوزه‌ی خمپاره ای آسمان را شکافت و بر سینه خاکریز نشست. موج انفجار او را از زمین بلند کرد و انداخت آن طرف دژ. بی سیم چی ها از سنگر بیرون زدند. چشمانشان دنبال شهبازی بود. هرکدام گوشه‌ای را ورانداز کردند. نگاه وحشت زده یکی‌شان، روی پیکر بی جان او جفت شد. فریاد زد: « یا حسین... حاجی شهید شد... .» و بلافاصله با بی‌سیم به همت اطلاع داد. همت محور راست را رها کرد و سراسیمه خودش را به میانه دژ رساند. عرق سردی نشست روی پیشانی‌اش. به یاد آخرین جمله شهبازی افتاد: «بریم جلو ولی سنگرامون جدا باشه...» خم شد؛ اما خودش را نگه داشت. دید که همه بی سیم چی ها ماتم زده به او نگاه می‌کنند. داد کشید: « برید توی سنگرتون، بچه ها نباید از این موضوع با خبر بشن.» تا قبل از اینکه نیروهای کمکی از کامیونها پایین بیایند و به دژ برسند، بالای جنازه نشست. سر و صورت شهبازی پر بود از ترکشهای کوچک و موهای خاک خورده‌اش میان لایه‌ای از خون رنگ گرفته بود. آرامش او همت را به یک ساعت قبل برد؛ به سنگر تاکتیکی و آخرین نماز شبی که او خوانده بود. سروصدای گردانهای کمکی هر لحظه بیشتر می‌شد. دستش را زیر سر او گرفت. چفیه قرمز را از گردنش باز کرد و روی صورتش انداخت و به این سوی دژ برگشت.
                  

 

علی کریمیان بازدید : 3 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

زندگی نامه شهید باقری (افشردی)

زندگی نامه شهید باقری (افشردی)
زندگی نامه شهید باقری (افشردی)

( از خبرنگاری تا فرماندهی در جنگ )

نام : غلامحسين
نام خانوادگی : افشردی
تاریخ تولد: 25 اسفند سال 1334 هجری شمسی (سوم / شعبان / 1375 ه- ق )
تاریخ عضويت در سپاه : اوايل سال۱۳۵۹ هجری شمسی
تاریخ ورود به عرصه جبهه های نبرد : اول مهرماه سال 1359 هجری شمسی

برخی از مسئولیت ها :

- معاونت ستاد عمليات جنوب
- فرمانده محور دار خوين در عمليات ثامن الائمه (علیه السّلام)
- معاونت فرماندهى عمليات طريق القدس
- فرماندهى قرارگاه نصر در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان
- فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب
محل شهادت : خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه)
تاریخ شهادت : شنبه 9/11/1361 هجری شمسی
« من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلا »
(سوره احزاب، آیه 22)
« انقلاب ما همچون تير زهرآگينى براى همه مستكبرين در آمده است و ياورى براى همه مستضعفين جهان.
... در اين موقعيت زمانى و مكانى، جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خيانت به پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سّلم) و امام زمان(عج) و پشت پا زدن به خون شهدا است و ملت ما بايد خود را آماده هر گونه فداكارى بكند.
... در چنين ميدان وسيع و اين هدف رفيع انسانى و الهى، جان دادن، مال دادن و فداكارى، امرى بسيار ساده و پيش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفيق شهادت متعالى در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا كنيم.»
شروع جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه های نبرد کشاند.

تولد و کودکی

در روز 25 اسفند سال 1334 هجری شمسی در خانواده‌ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) در حوالی میدان خراسان تهران چشم به جهان گشود. والدینش به عشق و محبت اباعبدالله‌الحسین(علیه السّلام) و از باب تیمن و تبرک، نام «غلامحسین» را بر او نهادند و به دنبال آن در سن دوسالگی در سفر کربلا او راه همراه خود بردند.
پدرش که در تربیت وی، جدیت زیادی داشت از همان طفولیت او را با خود به مسجد و هیات و مراسم عزاداری سرور شهیدان می‌برد. این حضور معنوی باعث شد که او در آن ایام عضو فعال و موثر هیات نوباوگان محبان‌الحسین(علیه السّلام) گردد. غلامحسین دوره دبستان را در مدرسه مترجم‌الدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.

فعالیت های قبل از انقلاب

شهید باقری همزمان با تحصیل، در کلاسهای حدیث و مباحث مربوط به حضرت صاحب‌الزمان(عج) که در مسجد صدریه دایر می‌گردید، شرکت می‌کرد. از کلاس سوم دبیرستان فعالیت فرهنگی خود را با ایجاد کتابخانه دراین مسجد، به همراه تنی چند از همفکرانش شروع کرد و در راستای کسب آگاهی ها و رشد فکری خویش، ضمن مطالعه و تحقیق پیرامون مباحث مذهبی، جلسات سخنرانی را در جمع دوستانش برگزار می‌نمود.
در سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دامپروری دانشکده کشاورزی شهر ارومیه تحصیلات عالی خود را آغاز کرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم وانسجام یافته در زیمنه مسائل اسلامی، با سخنرانی در جمع دانشجویان و برقراری کلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانش‌آموزان مدارس، فعالیت مذهبی خود را دنبال می کرد و بارها با بعضی از اساتید غربزده که فرهنگ اسلامی را انکار و مظاهر منحط غربی را ترویج می‌نمودند، به بحث می‌نشست و ماهیت آن فرهنگ و عوامل غربزده را افشا می‌کرد. از این رو، وی به عنوان یک عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود، که در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یک سال و نیم تحصیل، از دانشگاه اخراج گردید.
در این ایام در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود: تو یک سال و نیم از عمرت را بی‌خود تلف کردی.
پاسخ می‌دهد: من وظیفه‌ام را انجام دادم و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبود، بلکه برای رشد خودم بود و می‌خواستم که دیگران را هم به صحنه بیاروم. شهید باقری در اسفندماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید.
در دوره کوتاه خدمت سربازی با توجه به آشنایی که با مسائل اسلامی داشت به ارشاد و هدایت فکری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام از جمله آیت‌الله صدری (امام جمعه قبلی ایلام) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان را به ایشان اطلاع می‌داد. به دنبال این فعالیت ها، تحت کنترل قرار گرفت و ضمن جدا کردن وی از جمع سربازان پادگان، او را به عنوان راننده یک افسر جزء به کار گماردند.

نقش شهيد در پيروزى انقلاب اسلامى

همزمان با گسترش انقلاب اسلامى و فرمان حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) مبنى بر فرار سربازان از پادگانها، خدمت سربازى را رها كرد و به موج خروشان و توفنده امت حزب الله پيوست و به صورت تمام وقت درپيشبرد اهداف انقلاب اسلامى به فعاليت پرداخت.
به هنگام تشريف فرمايى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) به ميهن اسلامى، در فعاليتهاى كميته استقبال شركت چشمگيرى داشت و به دليل برخوردارى از آموزش نظامى، به همراه ساير اعضاى خانواده و دوستانش در تصرف كلانترى۱۴ و پادگان ولى عصر(عج) «عشرت آباد سابق» در تهران نقش بارزى داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

تا خرداد 1358، در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، همکاری فعال خود را با این روزنامه در زمینه‌های مختلف آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت سازمان آمل، از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزه‌ای به لبنان و اردن انجام داد که طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمین در آن منطقه تهیه کرد.
در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. سپس در امتحان وررودی دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول گردید.
او در مدت حضور در محیط دانشگاه، نقش فعال و موثری در مقابله با توطئه‌های ضدانقلاب و گروهک ها داشت.
شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد. در صحنه‌های رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور می‌یافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل می‌شد.
شهيد باقرى اوايل سال۱۳۵۹ به عضويت سپاه درآمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمينه شناسايى و مقابله با گروهكهاى منحرف و وابسته، فعاليت خود را استمرار بخشيد و در اين واحد بود كه نام مستعار «حسن باقرى» براى ايشان در نظر گرفته شد.

حضور در جبهه‌های دفاع مقدس

تهاجم دشمن بعثی به مرزهای کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ – در روز اول مهرماه سال 1359 – به همراه عده‌ای از برادران پاسدار راهی جبهه‌های جنوب شد و تا آخرین لحظه حیات، در این سنگر باقی مانده و در بسیاری از صحنه‌های پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت.
آغاز جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه ها نبرد کشاند. ارتباط تنگاتنگ غلامحسین با صحنه های نبرد علاوه بر خبرنگاری رفته رفته از او فرمانده و نظریه پردازی قدر ساخت .
عمده عناوین فعالیت های وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از:
تاسیس و راه‌اندازی واحد اطلاعات و عملیات رزمی .
شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه منتظران شهادت ( گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به جمع‌آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آنها، اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، جهت کسب اطلاع دقیق از دشمن، به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر می‌پرداخت و در برخی از موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آنها، با چالاکی و شجاعت بی‌نظیری پیش می‌رفت.
فعالیتهای مثبت او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به راه‌اندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید.
واحدهای اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با این تلاش، اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعفهای بزرگ – نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن – برطرف گردید.
شهید باقری علاوه برا ارائه اطلاعات، توان و استعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در آینده را پیش‌بینی می‌نمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می‌کرد. از آن جمله پیش‌بینی وی در دی ماه سال 1359 مبنی بر حرکت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود. که دشمن در کمتر از یک هفته با نصب پلهای نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام داد.
از اقدامات بسیار موثر شهید باقری که در این دوره پایه‌ریزی شد، بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بی‌سیم های دشمن بود.
از دیگر فعالیت های وی طراحی گردان های رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و ادوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.
معاونت ستاد عمليات جنوب
شهيد باقرى به دليل لياقت، شجاعت و شهامتى كه داشت در دى ماه سال۱۳۵۹ به عنوان يكى از معاونين ستاد عمليات جنوب انتخاب شد و در شكست محاصره سوسنگرد، فرماندهى عمليات امام مهدى(عج)، فتح « ارتفاعات الله اكبر» و « دهلاويه » نقش به سزايى داشت وهمه اين نبردها در شرايطى اجرا مى شد كه عمليات منظم نيروهاى خودى با مشكل مواجه شده بود و اغلب بدون نتيجه مى ماند. همه تلاش شهيد باقرى و برادران سپاه اين بود كه ثابت كنند مى توان دشمن را شكست داد.
با بركنارى بنى صدر و با توجه به شرايط سياسى آن زمان، در اجراى عمليات «فرمانده كل قوا» شركت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحيم صفوى هدايت عمليات را به عهده گرفت و در اين عمليات به عنوان فرماندهى لايق و كاردان شناخته شد.
فرمانده محور دار خوين در عمليات ثامن الائمه (علیه السّلام)
شهيد باقرى كه فرماندهى محور دارخوين را به عهده داشت، در عمليات شكست حصر آبادان در طرح ريزى، سازماندهى و كسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش مؤثرى داشت.
معاونت فرماندهى عمليات طريق القدس
درعمليات طريق القدس كه براى اولين بار در قرارگاه مشترك بين سپاه و ارتش تشكيل شد، شهيد باقرى به عنوان معاونت فرماندهى كل سپاه در قرارگاه فرماندهى عمليات مشترك حضور يافت و در شناسايى محورها و تحليل و پيش بينى حركتهاى دشمن و پى گيرى مسائل رزمى نقش مهمى را ايفا نمود. شهيد باقرى در اجراى مرحله اول اين عمليات سه شبانه روز بيدار بود و در آماده سازى مرحله دوم عمليات، به دليل خستگى مفرط، شب هنگام طى تصادفى بشدت مصدوم شد و به بيمارستان منتقل گرديد.
برادر شهيد در اين مورد مى گويد:
« دربيمارستان در لحظاتى كه معلوم نبود زنده مى ماند يا خير و با اينكه به سختى سخن مى گفت مى پرسيد: پل سابله كارش به كجا كشيد؟
بشدت به فكر عمليات و نگران آن بود. با اينكه يك ماه دستور استراحت مطلق پزشكى به او داده بودند، پس از يك هفته، بيمارستان را ترك كرد و به ستاد عمليات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شديد، به فعاليت خود ادامه داد.»
پس از عمليات موفق طريق القدس، دشمن بعثى دست به يك حمله در تنگه چزابه زد، شهيد باقرى با وجود ضعف جسمى، تلاش زيادى براى تثبيت اين نقطه استراتژيك و مهم به عمل آورد و با استقامت عجيبى چندين شب متوالى و بدون لحظه اى استراحت، به هدايت عمليات پرداخت و حتى در يك مرحله، به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و تپه اى را كه۴۰۰ نفر از نيروهاى دشمن روى آن مستقر بودند و بر نيروهاى خودى تسلط داشت به تصرف در آورد.
فرماندهى قرارگاه نصر در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان
۱- فتح المبين:
قبل از شروع عمليات، شهيد باقرى با تجزيه و تحليل اطلاعات واصله، تمام واحدهاى اطلاعاتى را در راستاى اهداف اين عمليات توجيه و وظايف هر يك را مشخص كرد.
با توجه به وسعت منطقه عمليات، چهار قرارگاه براى كنترل و هدايت عمليات مشخص گرديد.
جناح شمالى منطقه، حساسترين محور عمليات بود. به دليل اين اهميت و حساسيت، شهيد باقرى به عنوان فرمانده قرارگاه نصر( قرارگاه مشترك ارتش و سپاه ) در اين جناح انتخاب گرديد. ضمن اينكه در قرارگاه مركزى كربلا نيز در كنار فرماندهى كل عمليات (سردار محسن رضايى) به عنوان مشاور عمليات و مسوول اطلاعات، فعاليت بسيار مؤثرى داشت.
در مرحله اول عمليات فتح المبين، قرارگاه نصر با موفقيت كامل به اهداف خود رسيد و درمرحله دوم عمليات، با اصرار و تأكيد شهيد باقرى تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبى خات) از محور قرارگاه نصر انجام پذيرفت كه پس از موفقيت و استقرار نيروهاى خودى، دليل اصرار شهيد باقرى كشف گرديد.
۲- بيت المقدس:
بلافاصله پس از عمليات فتح المبين آماده سازى عمليات بيت المقدس آغاز گرديد.
شهيد باقرى ضمن تلاش براى هماهنگى واحدهاى اطلاعاتى در طرح ريزى عمليات نيز حضور داشت و مى گفت: « لزومى ندارد ما مستقيما وارد شهر خرمشهر شويم، بلكه بايد دشمن را دور بزنيم و عقبه او را ببنديم تا شهر خود به خود سقوط كند.»
با اينكه نظرات ديگرى هم براى چگونگى آزادى خرمشهر وجود داشت، اهميت و تأكيد او پس از فتح خرمشهر آشكار شد.
در اين عمليات شهيد باقرى به عنوان فرماندهى قرارگاه نصر، در اجراى عمليات نقش مؤثرى را ايفا كرد.
از هدفهاى عمده اين قرارگاه، آزادى خرمشهر و تأمين مرز شلمچه و شرق بصره بود.
پس از دو مرحله عمليات موفقيت آميز، در مرحله سوم عمليات، قرارگاه نصر با محاصره دشمن در ناحيه شلمچه، مزدوران بعثى را مستأصل و مضمحل كرد و شهر خرمشهر نيز آزاد گرديد.
۳- رمضان:
پس از عمليات بسيار موفق بيت المقدس، طرح ريزى و آماده سازى عمليات رمضان آغاز شد.
در اين عمليات شهيد باقرى همچنان در مسؤوليت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عمليات رمضان اين قرارگاه نقش عمل كننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتياط پيش بينى شده بود، ولى با روحياتى كه شهيد باقرى داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همكارى جدى و فعال با فرماندهى آن، در مراحل بعدى عمليات رمضان به علت پاتكهاى بسيار شديد و سنگين دشمن بعثى، قرارگاه نصر نقش بسيار مؤثرى در دفع آنها و حفظ مواضع خودى داشت تا جايى كه شهيد باقرى جهت كنترل دقيق تر و تقويت روحيه رزمندگان، مقرتاكتيكى قرارگاه نصر را پشت خاكريزهاى خط مقدم مستقر كرد و تا تثبيت شرايط، در همان جا حضور داشت.
فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب
پس از عمليات رمضان، شهيد باقرى از طرف فرماندهى كل سپاه به سمت فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب منصوب گرديد.
در شرايطى كه طرح ريزى عمليات از منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجراى عمليات مسلم بن عقيل (علیه السّلام)، شهيد باقرى در قرارگاه كربلا با شناسايى و پى گيرى مستمر، عمليات محرم را طرح ريزى كرد و با كسب موافقت، نسبت به اجراى آن وارد عمل شد.
جانشين فرماندهى يگان زمينى سپاه
با توجه به كسب تجربيات و نتايج حاصله از موفقيتهاى رزمى و نظامى، ساختار سازمان رزمى سپاه شكل گرفت و بر اثر لياقت و شايستگى قابل توجه و در خور تحسين شهيدباقرى، ايشان به عنوان جانشين فرماندهى يگان زمينى سپاه منصوب گرديد.
آغاز جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه ها نبرد کشاند. ارتباط تنگاتنگ غلامحسین با صحنه های نبرد علاوه بر خبرنگاری رفته رفته از او فرمانده و نظریه پردازی قَدَر ساخت .

ویژگی های برجسته شهید

اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سخت‌ترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل می‌کرد.
او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت(علیهم السّلام) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(رحمت الله علیه) داشت.
شهید باقری بی‌ریا و بی‌تکلف در مصائب امام حسین(علیه السّلام) می‌گریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت.
استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.
یکی از نیروهای رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین می‌گوید:
« با اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرات می‌توانم بگویم افکار او دو سال از من بالاتر بود. شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی را پیش‌بینی و تحلیل می‌کرد و در کنار آن با قدرت بالای فکری، راههای کار و طرح‌ریزی عملیاتی خود را ارائه می‌نمود و بدون هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه می‌پرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی بردشمن با اطمینان صحبت می‌کرد.
قاطعیت و قدرت تصمیم‌گیری شهید باقری به عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرات کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و موثر را ارائه و در این باره تصمیم‌گیری می‌کرد.
یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری مشترک داشت می‌گوید:
در مرحله‌ای از عملیات بیت‌المقدس یکی از یگانها در شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت.
شهید باقری در پاسخ گفت:
در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هم من به گردن می‌گیرم.
کادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت. در تربیت کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای نظری و عملی را توام می‌کرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات – عملیات تیپها مسئولیتهای مهمی را عهده‌دار شدند.
شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد. در صحنه‌های رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور می‌یافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل می‌شد.
این شهامت در کلام وگفتار وی نیز تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح می‌دانست بیان می‌کرد و از نظرات خود دفاع می‌نمود.
از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا می‌داشت.
تواضع و فروتنی شهید باقری – با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ – بسیار محسوس بود و هرگز تحت تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمی‌گرفت.
رفتار مهربان او با همه (خصوصاً زیردستان) به گونه‌ای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان ایجاد می‌کرد.
تا مدتها همسرش نمی‌دانست که او در جبهه مسئولیت دارد و فرمانده است، در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه می‌کند، می‌گفت: من سقای بچه‌های بسیجی‌ام.

فرازهايى از خاطرات همرزمان شهيد

- پس از عمليات امام مهدى (عج) نگاهم به شخصى افتاد كه سطلى به دست گرفته بود و فشنگهاى روى زمين را جمع مى كرد. اين شخص كسى نبود جز برادر باقرى كه مى گفت:
« اينها حيف است و بايد از آن استفاده كرد.»
- وقتى راجع به عمليات يا مسائل كارى انتقاد مى كرديم با مهربانى مى گفت:
« بسيار خوب، حالا شما بياييد و كار را دست بگيريد و درست كنيد، چه فرقى مى كند.»
- در عمليات بيت المقدس وقتى يكى از تيپها در وضعيت دشوارى قرار گرفته بود، فرمانده آن در اثر فشار مشكلات مى گويد: «مگر بالاتر از سياهى هم رنگى هست؟» شهيدباقرى پاسخ مى دهد:
«آرى، بالاتر از سياهى، سرخى خون شهيد است كه روى زمين مى ريزد، قوه محركه شما خون شهدا است.»
- پس از فتح خرمشهر بارها تذكر مى داد:
« برادران! مبادا غرور اين پيروزيها شما را بگيرد، خودتان را گم نكنيد، فكر نكنيد ما اين كار را كرده ايم، همه اش خواست خدا بوده است.»
- حساسيت عجيبى به انتقال شهدا و مجروحين داشت و مى گفت:
« ما جواب خانواده اى را كه جنازه شهيدش روى زمين مانده چه بدهيم؟!»
سرانجام در اثر اين تأكيدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسوول تعاون قرارگاه نيز شهيد شد.
- وقتى در ارتباط با جريانات سياسى از وى مى پرسيدند در چه خطى هستى؟ مى گفت:

«ما در خط ثواب هستيم.»

شهيدباقرى در مورد نيروهاى بسيجى مى گفت:
« اين بسيجى ها امانتى الهى هستند كه بايد قدرشان را بدانيم و تمام سعى خود را در حفظ آنها بكار بريم. اين بسيجى است كه جنگ را اداره مى كند. تا زمانى كه نيروى ايمان در آنها وجود دارد، جنگ به پيروزى مى انجامد.»
شهيدباقرى همواره به دوستانش مى گفت:
« تا خالص نشوى خدا ترا برنمى گزيند. لذا بايد سعى كنيم كه خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد.»

نحوه شهادت

پس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 که مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود:
هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم به خدا چه بگویم؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
چند ماه پس از این صحبت در روز شنبه نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) شتافته بودند، او برای شناسایی و آماده‌سازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی ازنیروهای سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقایی، رضوانی و ... به لقاءالله شتافت.
آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام شهیدان، حسین(علیه السّلام) بود.
شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهه‌های جنگ تنها یکبار، آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید.

بخشی از وصیت‌نامه سردار شهيد غلامحسين افشردي

… فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان …
… ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سر جنگ داریم و در رابطه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه است …
… در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکر (صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هر گونه فداکاری بکند …
… در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم
در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده‌ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند …
در صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.
درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)
غلام حسین افشردی 12 شب 27/7/1359 اهواز
علی کریمیان بازدید : 3 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

شهیداحمدمتوسلیان

زندگی نامه شهيد احمد متوسليان

تولد و كودكی

به سال 1332 ه.ش در خانواده‌اي مومن و مذهبي در يكي از محلات جنوب شهر تهران به دنيا آمد. دوران تحصيل ابتدايي خود را در دبستان اسلامي «مصطفوي» به پايان برد. ضمن تحصيل، به پدرش كه در بازار به شغل شيريني فروشي اشتغال داشت، كمك مي‌كرد. احمد در همان سالهاي نوجواني با شركت فعال در هياتهاي مذهبي و كلاسهاي قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنايات رژيم منحوس پهلوي آگاه شد و با سن و سال كمي كه داشت قدم به ميدان مبارزه با طاغوت گذاشت.

پس از پايان دوره ابتدايي، در هنرستان صنعتي، شبانه به تحصيل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ ديپلم گرديد. سپس به خدمت سربازي اعزام شد و در شيراز دوره تخصصي تانك را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.

فعاليت سياسي – مذهبي

او در دوران سربازي، فردي مذهبي و مومن بود و در بحثها، مخالفت خود را با رژيم ستمشاهي بيان مي‌كرد. پس از اتمام خدمت سربازي، در يك شركت تاسيساتي خصوصي استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرم‌آباد منتقل گرديد و به فعاليتهاي سياسي تبليغي خود ادامه داد. تا اينكه پس از مدتها تعقيب و گريز، در سال 1354 توسط اكيپي از كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك دستگير و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلك‌الافلاك خرم‌آباد در سلولي انفرادي گذراند.

به روايت همرزمانش، با وجود تحمل شكنجه‌هاي جسمي و روحي فراوان، حسرت شنيدن يك آخ را هم بر دل سياه مزدوران ساواك گذاشت، تا اينكه او را به بند عمومي منتقل كردند و حدود نه ماه نيز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامي از زندان آزاد گرديد و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادي، در شروع قيامهاي خونين قم و تبريز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ كننده تظاهرات را در محلات جنوبي تهران عهده‌دار شد و رابطه‌اي تنگاتنگ با حركتهاي مكتبي محافل دانشجويي و روحانيت مبارز تهران داشت.

با شدت يافتن روند نهضت اسلامي و رويارويي مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پاي شهادت پيش رفت و در روزهاي 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ايثار چشمگيري از خود نشان داد. با پيروزي معجزه آساي انقلاب اسلامي، مسئوليت تشكيل كميته انقلاب اسلامي محل خويش را عهده‌دار شد. پس از شكل گيري سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به اين ارگان پيوست و دوشادوش ساير همرزمانش با حداقل امكانات موجود به سازماندهي نيروها همت گماشت.

مبارزه با ضدانقلاب در كردستان

پس از شروع غافله كردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوكان شد و به دليل ابتكار عمل هوشيارانه و فرماندهي قاطع خود توانست كليه اشرار مسلح را متواري كند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابيون كه در راس آنها دمكراتها قرار داشتند، پاكسازي نمايد. او پس از تثبيت مواضع نيروهاي انقلاب در بوكان، به شهرهاي سقز و بانه رفت.

در ابتداي ورود به شهر بانه، به تلافي كمين ناجوانمردانه‌اي كه ضدانقلابيون به نيروهاي ستون ارتش زده بودند، طي يك عمليات دقيق ضدكمين خساراست سنگيني به آنان وارد آورد كه در اين نبرد، چهارصد اسير و دويست كشته از ضدانقلاب برجاي ماند.

پس از آن به همراه گروهي از رزمندگان از جمله معاون خود (شهيد محمد توسلي) براي فتح سننج راهي اين شهر شد. ستون تحت فرماندهي او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شكست و به همراه سرداران رشيدي چون محمد بروجردي و اصغر وصالي، سسندج را آزاد نمود و كمر تجزيه‌طلبان را شكست.

در زمستان سال 1358 به او ماموريت داده شد تا جاده پاوه – كرمانشاه را كه در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد كند. عمليات با فرماندهي او و همكاري سپاه پاوه شروع و با موفقيت كامل به انجام رسيد و ايشان به همراه ساير برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتي، با حكم شهيد بروجردي، به فرماندهي سپاه پاوه منصوب گرديد. در اين مدت، حاج احمد عمليات گوناگوني از جمله عمليات نجار در ارتفاعات نورياب، كه اكثر آنها با موفقيت همراه بود، طراحي و اجرا كرد.

حضور در لبنان

هنوز طعم شيرين فتح خرمشهر را در ذائقه‌اش احساس مي‌كرد كه خبر تلخ تهاجم ارتش صهيونيستي به خاك لبنان را شنيد. او در اواخر خرداد سال 1361 طي ماموريتي به همراه يك هيات عالي‌رتبه ديپلماتيك از مسئولين سياسي – نظامي كشورمان راهي سوريه شد تا راههاي مساعدت به مردم مظلوم و بي‌دفاع لبنان را بررسي نمايد.

ويژگيهاي اخلاقي

آگاهي و شناخت بالاي ايشان در مسائل سياسي – اجتماعي از جمله خصوصيات بارز اين سردار بزرگوار بود. در تدبير و تصميم‌گيريهايش دقت‌نظر داشت. ضمن قاطعيت در كار، بر دلها فرماندهي مي‌كرد و همواره در بطن مشكلات حضور داشت. به همين دليل، در سخت‌ترين شرايط،‌كسي او را تنها نمي‌گذاشت. امكاناتي را بيشتر از نيروهاي تحت امر خود، به خدمت نمي‌گرفت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهي،‌ از عاطفه بالايي برخوردار بود. علاوه بر فرماندهي، در كارهاي جمعي مانند ساختن سنگر، نظافت محيط، شستن ظروف و ... با پرسنل تحت امر همراهي مي‌كرد. علاقه به مطالعه و بحث پيرامون اخبار و رويدادها، از خصوصيات ديگر او بود. در مواقع مقتضي در جمع صميمي همرزمانش پيرامون مسائل اعتقادي بحث مي‌نمود.

حاج احمد نسبت به شهدا و خانواده‌هاي محترمشان احترام خاصي قايل بود و در هر فرصتي به مزار شهدا مي‌رفت و براي رسيدگي به معضلات و حوائج خانواده‌هاي اين عزيزان تلاش مي‌كرد و در غم فراق همرزمانش مي‌سوخت. نقل مي‌كنند:
هنگامي كه بر مزار شهيد جهان‌آرا حاضر مي‌شد، آن‌چنان از خود بي‌خود مي‌شد كه تا ساعتها بي‌وقفه اشك مي‌ريخت و با روح بلند او نجوامي‌كرد.

برادر ديگري نقل مي‌كند:

شبي در جوار مرقد مطهر حضرت زينب(س) تا صبح به گريه و نماز مشغول بود. حوالي سحر به سيمايي بشاش و لبي خندان به سوي همسفرانش آمد و در پاسخ به سئوال دوستانش كه خوشحالي او را جويا شده بودند، گفته بود: از سر شب داشتم در فراق برادران شهيدم، مخصوصاً شهيد محمد توسلي اشك مي‌ريختم. به عمه سادات متوسل شدم، تا بلكه ايشان در كارم عنايتي فرمايند. چند لحظه پيش ناگهان ديدم يك پيرمرد نوراني با محاسني سفيد و لباس بسيجي بر تن، كنارم آمد و ايستاد و گفت: پسرم! بي‌تابي نكن، لحظه اجابت دعايت نزديك شده است.

نحوه اسارت

در چهاردهم تير سال 1361، اتومبيل هيات نمايندگي ديپلماتيك كشورمان حين ورود به شهر بيروت و در هنگام عبور از پست ايست و بازرسي،‌مزدوران حزب فالانژ اتومبيل را متوقف و چهار سرنشين خودرو مزبور به رغم مصونيت ديپلماتيك – توسط آدم‌ربايان دست‌نشانده رژيم تروريستي تل‌آويو گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجويي، به نظاميان اسرائيلي تحويل گرديدند،‌كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعي در دست نيست. درحالي كه همرزمان آن مهاجر الي‌الله، مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبري از او و همرزمانش برسد

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 72